ماهی تنگ بلور

یه وبلاگ نیمه شخصی که فقط برای دل خودم زدم... ببینم زندگیم چی بود و چی شده و احتمالا چی قراره بشه...!!!

ماهی تنگ بلور

یه وبلاگ نیمه شخصی که فقط برای دل خودم زدم... ببینم زندگیم چی بود و چی شده و احتمالا چی قراره بشه...!!!

حل مشکلات...

شنیدی که میگن بهترین راه برای مشکلات جنگیدن با اوناست و ساده ترین راه فرار کردن؟

سوال اینجاست آیا میشه با هر مشکلی رو به رو شد؟

ما چقدر توانایی اینو داریم که با مشکلات رو به رو شیم؟

آیا به این فکر کردی که ممکنه برای مشکلی بهترین راه فرار کردن باشه؟

هرچند که فرارکردنم خودش جرات میخواد...

آیا فرار همیشه ساده ترین راهه؟

(من که فکر نکنم... اگه یه مشکلو بپیچونی چندبرابر و سخت تر میشن...  دروغ گفتن مثال مشابهی میتونه باشه... یه دروغ بگی برای جم کردن اون دروغت باید 2 تا دیگه بگی و ...)

خیلیا زیر سنگینی مشکلات له میشن... تعدادی با اونا میجنگن و پیروز میشن و عده ای هم فراررررر!!!


مشکلات درجه بندی دارن... بعضیا رو مثل آب خوردن میشه حل کرد...

بچه ای که از لباس آستین بلند خوشش نمیاد، میتونه با بالا زدن آستین راحت مشکل رو حل کنه


شیر روزانه رو میشه با یه قاشق شکر حلش کرد...


قبول نشدن تو تیزهوشانو میشه درس عبرت کرد و واسه ی دبیرستان تلاش کرد و به سادگی قبول شد...


( کم کم مشکلات دارن سخت تر و مواجه شدن باهاشون دشوار تر میشه)


بوی بد و جوشو با یکم رعایت بهداشت و یکم صبر میشد کنترل کرد...


و اما گذشته از همه ی اینا بزرگترین مشکلی که تا حالا برای خیلیا پیش اومده... خیلیا هم به سادگی از کنارش رد شدن ولی به نظرم اونا قیمتشو پرداختن...

مثل اون پسره که شماره ی چشمش اینقدر بالا بود که معاف شد...

یا اون یکی که پدرشو از دست داده بود...


همین که به هر دری زدم ولی معاف نشدم خودش دم از این میزنه که خدارو شکر هیچ مشکل روحی و روانی نداشتم و ندارم...

ولی خب... ازونور نمیتونم تسلیم سربازی شم(به خاطر پاسپورتو مقیمی و هزارتا کوفت دیگه)

پس چیکار کنم؟

آیا فرار گزینه ی مناسبی بود؟

آیا ارزش اینو داره که به خاطر یه سربازی خونه و زندگی و دوستان و شهر و کشورو ول کنم؟

چه مشکلات دیگه ای رو میتونه با خودش به ارمغان بیاره؟

ادامه دارد...



نظرات 1 + ارسال نظر
ن.خ شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ب.ظ http://dreamergirl.blogfa.com

نمیدونم شاید این قضیه بی ربط باشه ولی خوندنش ضرر نداره!:
یه محقق یه روز داشت یه تحقیقی انجام میداد،
یه مدت طولانی دوتا ماهی رو تو یه تنگ نگه داشت.
بعد از یه مدت، ماهیا رو برداشت و با همون تنگ،اونا رو گذاشت تو یه استخر بزرگ.
ماهیا اولش فکر کردن آزاد شدنس رفتن جلو و جلو و جلو تا اینکه یهو سرشون خورد به شیشه!!!
روزای بعد که محقق اونارو میبرد تو استخر،اونا دیگه سعی نمیکردن از شیشه رد شن!!!
تا اینکه یه روز اون محقق ماهیارو بدون تنگ تو استخر گذاشت
ولی دیگه ماهی فقط به اندازه ی همون تنگ،جلو میرفتن!!!با اینکه دیگه تنگی در کار نبود....
نمیدونم هر کس ازین داستان یه جور بداشت میکنه!برداشت من این بود که ما ادما داریم یه دیوار نامرئی رو دور خودمون میبینیم!مثل همون تنگ!
حتی اگه تنگی در کار باشه،میشه از بالا پی تنگ ازش خارج شیم!!!
تنگه بلور بلاخره یه روز میشکنه!
به دریا فکر کن و اینکه به بی نهایت میرسی!!!
خلاصه
چه تو خشکی
چه تو دریا،راه آسمان باز است...

خیلی قشنگ و آموزنده بود برای من حداقل...
ممنون بابت نظرت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد