ماهی تنگ بلور

یه وبلاگ نیمه شخصی که فقط برای دل خودم زدم... ببینم زندگیم چی بود و چی شده و احتمالا چی قراره بشه...!!!

ماهی تنگ بلور

یه وبلاگ نیمه شخصی که فقط برای دل خودم زدم... ببینم زندگیم چی بود و چی شده و احتمالا چی قراره بشه...!!!

تولد ماهی تنگ بلور

یه روزی خیلی وقت پیشا... یه بچه ی 2 3 ساله بود... همیشه موقع خواب بیتابی میکرد

نمیخوابید، گریه میکرد، بهونه میگرفت...

یه شب که مثل همیشه مامان باباشو آسی کرده بود از رادیوی توی حال صدایی شنید...

سری دوید طرف رادیو و با بیشترین توانی که داشت به رادیو گوش کرد

صدای غریبی بود ولی آهنگ دلنشینی میخوند... اولش اینجوری بود:

ستاره کورههههه   شب مثل گوره... شهر سپیدهههه  ازینجا دورههه...

ماهی تنگ بلور دریا رو خواب میبینه...


کمکم چشماش سنگین شد و کنار رادیو خوابش برد...


هنوز اونقدر بزرگ نشده بود که بفهمه ستاره چیه؟ شب واسه چی سیاهه؟ یا حتی بتونه آهنگو به درستی درک کنه...  ولی هرچی بود قشنگ بود حداقل برای خودش قشنگ بود.

بدون توجه به معنی ترانه اینقدر به اون گوش کردو گوش کرد تا کامل حفظش شد.


با لحن جالبی در حالی که از تلفظ حرف (ر) عاجز بود، همیشه رمزمه میکرد: ستائه کوئههههههه....!!!


گذشت و گذشت،حالا 5 ساله شده بود. هنوز با همون آهنگ شبا میخوابید

ولی حالا میتونست بفهمه که چی میگه... از خودش میپرشید:

چرا ستاره کور شده؟

این شهر سپیدی که میگن کجاست؟

چرا دوره؟

اون ماهیه جرا تو تنگه؟  

دریا که همین نزدیکه...


خلاصه این بچه با همون سوالای بچه گونش بزرگ شد ولی نمیدونست چرا اینقدر به ماهی تنگ بلور علاقه پیدا کرده؟

آیا سرنوشت اونا باهم گره خورده بود؟   یا نه فقط یه آهنگ دوران کودکیه؟!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد